روزهای شلوغ پلوغ

دخترک وارد هفته 25 شده و حسابی تکون می خوره و شیطونی میکنه.  من خیلی بی جون شدم و هر نیم ساعت که کار می کنم باید 1 ساعت استراحت کنم! به این ورژن خودم اصلا عادت ندارم و هی دنبال راهی هستم که مثل قبل بتونم کارهام رو تند تند انجام بدم اما بی فایدس.

یه سری از لباسای بچگی پسرک که به درد استفاده مجدد می خوره رو سری سری میریزم توی ماشین و وقتی خشک میشه و تا میشه ، جا ندارم براشون و هی فکر می کنم که کجا جاشون بدم. آخه کلی هم جدید خریدیم که اونا رو توی کمد جا دادم و برای اینا دیگه جا ندارم!

جدیدا با راه رفتن شدیدا تنگی نفس می گیرم و زانو درد اذیتم می کنه. وقتی به دخترک فکر می کنم ذهنم میره به 18 سال دیگه. تصور می کنم کنارم نشسته و داره برام از دانشگاهش و احتمالا نگاه پسرها و دست انداختم استادها میگه. قند توی دلم آب میشه و بیتاب به انتظار می شینم و هفته ها رو می شمارم.

امیدوارم هر کس آرزوی بچه داره خداوند بهش بده وهمه بچه ها روسلامت  نگه داره


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.